اگر منتظر واقعي بودم
نوشته شده توسط : منتظر

اگر منتظر واقعي بودم

... نااميدي را از خود دور و امر به معروف و نهي از منکر را از خود شروع مي کردم.
... هيچ گاه گناه نمي کردم.
... در شب و روز و لحظه لحظه زندگيم از خدا مي خواستم به عزت محمد و آل محمد(ص) ظهور مولايم را نزديک تر گرداند و موانع ظهورش را برطرف فرمايد.
... تا مطلع الفجر مي ماندم، همان سپيده اي که به ما وعده داده اند و از آن وعده دهندگان جز صداقت انتظار نيست.
... اول به خودسازي مي پرداختم و خانه دل را از همه تعلقات پاک مي کردم؛ آنگاه منتظر فرج مي شدم.
... ايستگاههاي انتظار را با عشق و ايمان و دعا زيباتر مي کردم.
... خويشتن خويش را به گناه نمي آلودم.
... جان خود را در راه تو، برکف دست مي نهادم.
... زمينه را براي ظهور تو آماده مي کردم.
... جز به سلاح صلاح مجهز نمي شدم.
... هر شب تا پگاه و هر بامداد تا شامگاه، لب و دل و جانم را با رايحه ياد و نام تو عطرآگين مي کردم.
... هيچ واقعه اي نمي توانست مرا از تو جدا کند.
... تنها سر بر آستان محبت تو مي ساييدم و هيچ وقعي به ديگران نمي نهادم.
... فرامين جانشين گران قدرت، ولي فقيه را به جان مي خريدم و تا کوي جانان به سر مي دويدم.
... هر روز شعله عشق حضرتش را در دلم شعله ورتر مي کردم و براي تعجيل در فرجش بسيار دعا مي نمودم که پيامبر(ص) فرموده اند »با فضيلت ترين اعمال امتم انتظار فرج از خداوند است«.
... به دستورات ديني عمل مي کردم و تکليف خود را انجام مي دادم، نه تنها درون خود را اصلاح مي کردم بلکه به راهنمايي و ارشاد ديگران هم مي پرداختم.
... از تو دور نبودم.
... آن موقع خوشبختي را معنا مي کردم.
... هيچ وقت حتي در خواب هم تو را فراموش نمي کردم. در کوچه پس کوچه هاي شهرها و روستاها به راه مي افتادم و از تو و از تو مي گفتم.
... صداي گريه هايت را مي شنيدم و اشکهاي زلالت را مي ديدم. آنوقت دلم تاب نمي آورد من هم در ميان کساني باشم که آسمان دلت را ابري مي کنند و چشمانت را باراني.
... وجودم مالامال از عشق، محبت و صميميت مي شد و دل و جانم را با عطر حضورت شست وشو مي دادم.
... سوار بر اسب انتظار بر دشت زمان مي تاختم و صحراهاي خشک مبارزه با نفس را درمي نورديدم و از کوههاي تحمل مصائب بالا مي رفتم. درياهاي پر تلاطم مشکلات را پشت سر مي گذاشتم و جنگلهاي سرسبز و زيباي جاذبه هاي دنيا را هيچ مي انگاشتم.
... شرمنده رويت نبودم. مگر مي توانم بگويم که غيبت نکرده ام، تهمت نزده ام، از ياد خدا غافل نشده ام و... اما باور من! همواره دوستت داشته ام، اگر منتظر و مومن واقعي نبوده ام اما همواره تو را به شفاعت گرفته ام و شفاعتم کرده اي. کمکم کن تا منتظر واقعي باشم!
... روح من اشتياق يک رود بود و دستان خاکيم سرشار هوس رويش، ديدگانم لبريز ابرهاي باراني پروراننده و حرفهايم دانه هاي در اشتياق رويش، که به دنبال دشتي حاصلخيز سرک مي کشيدند.
... تجلي گامهاي مهربانت را مي ديدم که به ياسهاي هميشه آرام باغ وعده مي دهد شايد جمعه اي ديگر...
... چشمهايم را فرمان مي دادم که تنها به ديدار روي زيباي تو به انتظار بنشيند. اللهم ارني الطلعة الرشيده والغرة الحميد.
...گوشهايم را فرمان مي دادم که تنها شنيدن ترنم نداي »انا بقيةاللَّه خيرلکم ان کنتم مؤمنين« را به انتظار بنشينيد.
...قلب و زبان و دل را فرمان مي دادم تا در حفظ و ياري سرود حضور مولايم هيچ گونه دريغ نورزند.
... تنها به انتظارت نمي نشستم بلکه خود به جست وجويت مي آمدم.
... جمعه هايم آغاز نمي شدند مگر آن که صداي دلنواز قرآنت را مي شنيدم و به نيمروز نمي رسيدم؛ مگر آن که نگاههايت را حس مي کردم، و غروب جمعه ها را نمي ديدم؛ مگر آن که تو بر قلبم ظهور مي کردي.
... خوني جوشان در رگ زندگي و قلبي در سينه تاريخ داشتم. در درون تاريکيها و سرديها به دميدن سپيده دمان چشم داشتم و به اميد طلوع خورشيد مي زيستم.





:: بازدید از این مطلب : 238
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست